.
گفت : " عشق و عاشقی رو بی خیال ؛ بیا بازی کنیم...
بازی را تو انتخاب کن "
گفتم : قایم باشک
تو چشم بگذار
من لابه لای آغوشت پنهان می شوم..
" گفت نه !! "
گفتم : وسطی
من می نشینم وسط دلت
وبا هر بار تپیدنش،
از تو، بُــل که نه، جان می گیرم...
" گفت نه !! "
گفتم : اسم و فامیل
با "دال" باشد، لطفا
و هر چیز از اسم و فامیل و اشیا...
می شود " دوستت دارم "
" گفت نه !! "
گفتم : گرگم به هوا
من گرگی می شوم هوایی تو
رام رام
و از کنارت جم نمی خورم...
" گفت نه !! "
گفتم : عمو زنجیر باف
تو دروغ هایت را بباف ...
زنجیر هم به دست و پای من
و من عمری اسیرت می شوم...
" عصبانی شد و فریاد زد : " نه "
بچه شده ای ...
باید مثل بزرگترها بازی کنیم !!!
مثلا ...
" تو سَرت گرم خاطراتمان باشد... "
" و من تا جایی که می توانم دور می شوم "...
وقــــــــــتی ڪسی داشت میرفـت ڪه
تنهات بزاره داد بزن :
هــۅۅۅۅۅۅۅۅۅۅُی
وقــــــــــتی وایستاد بلندتــــــــــر داد بزن
`هــرررررررررررررررری`
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عاشقانه و آدرس maryam1373.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
قالب وبلاگ